دریافت انرژی مضاعف با تلاوت قرآن
بازدیدها: 8381
برگهایی از زندگی یک سردار شهید/
دریافت انرژی مضاعف با تلاوت قرآن
سردار شهید سیدابراهیم شجیعی از فرماندهان دفاع مقدس، آنچنان با قرآن انس داشت و همنشین بود که با تلاوت و یا استماع آیات وحی انرژی مضاعفی میگرفت.
به گزارش بصیرت خوشاب به نقل از خبرگزاري بینالملی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، در جامعهای زندگی میکنیم که انواع انسانها هر روز از کنارمان در حال عبور و مرور هستند و ما آنقدر در افکار خودمان و در مشکلات زندگی غرق هستیم که بسیاری از زیباییها را حس نمیکنیم و بیتفاوت از کنار آنها عبور میکنیم.
اگر مدتی درنگ کنیم و برخی از آن زیباییها را به ما نشان بدهند که از کنارش بیتوجه عبور کردهایم، کاملاً تعجب خواهیم کرد. شهدا، نمونهای از این زیباییها هستند. آنها کسانی بودند که در کنارمان در همین دنیای خاکی زندگی کردند و شغلهایی مانند بسیاری از مردم جامعه داشتند، آنها از لحظهلحظه زندگی با دقت بهره بردند و بسیاری از ما غافل از آنها غرق در مادیات هستیم، آنها به پرواز فکر میکردند و ما به خستگی جاده زندگی.
سردار شهید سیدابراهیم شجیعی یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس است که در کنار همین مردم زیست و با بهرهمندی از آنچه برایش در دنیا تدارک دیده شده بود، توشه آخرت برگرفت و به وصال محبوب رسید.
این شهید بزرگوار در دوم آبانماه سال ۱۳۳۵ شمسی در روستای روئین از توابع شهرستان اسفراین به دنیا آمد. او ششمین و آخرین فرزند خانواده بود. به گفته خواهرش سیدابراهیم در روستا بین مردم از احترام و منزلت بالایی برخوردار بود؛ اهل نماز اول وقت بود و عاشق ولایت.
دریافت انرژی مضاعف با تلاوت قرآن
در کتاب وقت قنوت، زندگینامه و خاطرات پنج سردار شهید سبزوار درباره شهید شجیعی، فرمانده گردان عبدالله نوشته شده است: «در سایت پنج مستقر بودیم. فردای آن روز قرار بود آقای شجیعی به خط مقدّم برود. در چادر کنارم نشست و گفت: کیوانلو میتوانی طوری قرآن بخوانی که نیرویم چند برابر شود؟ گفتم: نه متأسفانه گفت: از بسیجیهای دور و برمان کسی را با این خصوصیت میشناسی؟ گفتم: بله و یکی از بچههای بیرجند را به حضورش آوردم. آقای شجیعی بعد از سلام و احوالپرسی گرم گفت: برادر دوست دارم قرآن را با صدای زیبا برایم قرائت کنی.محمدیفر گفت: اجازه می دهید از حفظ بخوانیم؟، آقای شجیعی با تعجب پرسید: مگر حفظ هم هستی؟
محمدیفر گفت: بله بیشتر از نصف قرآن را. آقای شجیعی به محض شنیدن این جمله گریهاش گرفت. او را، در آغوش گرفت و بوسید. خم شد تا پای محمدیفر را ببوسد. میگفت: اجازه بده زبانت را ببوسم. همین که صدای قرآن بسیجی را شنید چنان به شدت گریست که مرا هم به گریه انداخت و وقتی تلاوت آیات تمام شد، آقای شجیعی گفت: برای عملیات نیرو گرفتم، قوی شدم، انگار انرژیام چند برابر شد. صبح فردا که عازم خط میشد از من خواست تا باز هم با آن بسیجی ملاقات کند، بار دیگر او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسه باران کرد».
این شهید بزرگوار در ۲۲ بهمنماه سال ۱۳۶۲ بعد از به پایان رساندن یک ماه آموزش فرماندهی، بار دیگر به جبهه برگشت و در اسفند همان سال در عملیات خیبر شرکت و در آبانماه سال ۱۳۶۳ با فرمانده گردان جبار در عملیات میمک شرکت کرد که از ناحیه سر زخمی شد.
این فرمانده دوران دفاع مقدس در اسفند سال ۶۲ در عملیات بدر از ناحیه سینه و ششها مجروح شد و در حالی که دکتر معالج وی یک سال استراحت برای او تجویز کرده بود، بعد از یک ماه بار دیگر به جبهه برگشت.
از پدرم تلاوت قرآن و نماز شبش را به یاد دارم
سیدمهدی شجیعی، فرزند شهید سیدابراهیم شجیعی در گفتوگو با ایکنا با بیان اینکه در زمان شهادت پدرم هفت سال داشتم، گفت: از خاطرات پدرم قرائت قرآن و خواندن نماز شبش را به خاطر دارم.وی گفت: آن شهید بزرگوار قبل از اینکه به سبزوار بیاید، در پستهای مختلفی از جمله مسئول عملیات سپاه اسفراین، کمیته انقلاب، نماینده دادستان و مسئول سپاه اسفراین بود.وی با اشاره به دو بار ترور ناموفق آن شهید بزرگوار در اسفراین، اظهار کرد: پس از این اتفاق با انتقال وی به سبزوار موافقت کردند؛ با ورود به سبزوار جانشین شهید فرومندی در سپاه سبزوار شد و در سال ۱۳۶۲ به لشکر ۵ نصر ورود پیدا کرد.
شجیعی با اظهار اینکه پدرم از همان کودکی فردی فعال و کوشا بود و به اقتصاد خانواده کمک میکرد، افزود: با توجه به اینکه خانواده پدرم از نظر اقتصادی وضعیت مناسبی نداشتند، ایشان، بعد از پنجم ابتدایی، اسفراین را به سمت گنبدکاووس ترک میکند.وی اضافه کرد: از اسناد آن دوران گواهی مدرک مهارت چاپ غلطکی از گنبدکاووس از پدرم برحای مانده و خاطراتی که از اصفهان و نحوه اشتغال به کارش در یک کارخانه ریسندگی بیان کرده است.
این فرزند شهید در نقل خاطرات اشتغال به کار او در اصفهان بیان کرد: در کارخانه ریسندگی چهارباغ اصفهان که امروز مخروبهای از آن باقیمانده، روزی یکی از کارکنان مجموعه، جلوی درب کارخانه، نوجوانی ۱۲ ساله را مشاهده میکند؛ این نوجوان بیان میکند از راه دوری آمده و به دنبال کار است.
شهید شجیعی که همان نوجوان ۱۲ ساله است، بعد از مشغول شدن در کارخانه به لطف فردی که روز اول با او آشنا شده است، چند سالی در منزل او با فرزندان پسرش بزرگ میشود و بعد از رسیدن به سن تکلیف به اصرار خودش از صاحبخانه میخواهد به دلیل رسیدن به سن تکلیف و نامحرم شدن با همسر صاحبخانه برای او اطاقی جدا بگیرند. اطاقی که کل دارایی آن یک دست لحاف و تشک برای خواب و اندکی وسایل شخصی دیگر بود.وی در ادامه زندگی پدرش با اشاره به اینکه بعد از جدایی از این خانواده و رسیدن به سن قانونی در یگان هوابرد شیراز مشغول خدمت سربازی میشود، گفت: در یکی از پروازها با چتر، پای پدرم شکست و در بخش دیگری خدمت سربازیاش را به اتمام رساند.مادر شهید با بیان اینکه وقتی از جبهه میآمد، به او میگفتم: «دیگر بدن تو سوراخ سوراخ است، لازم نیست به جبهه بروی. بیا و دست زن و بچهات را بگیر و مدتی به روستا پیش ما بیا تا ما هم از دلتنگی بیرون بیاییم.
او در جواب میگفت: مادرم، اگر من نروم یا دیگران نروند، میدانی چه خواهد شد؟ دیگر از اسلام خبری نخواهد بود و هر یک از ما دست یک کافر خونخواه خواهیم افتاد که ایمان و انسانیت ندارند. پس باید به این انقلاب و جنگ تا جایی که توان داریم کمک کنیم.»آن سردار والا مقام بعد از عمری مجاهدت در تاریخ ۲۳ بهمنماه سال ۶۴ در منطقه عملیاتی والفجر ۸ بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر به شهادت رسید.
در فرازی از وصیتنامه آن شهید والامقام میخوانیم: «چه تأسفی را اندوهناکتر از این میدانید که از این لحظات مکرر و پر برکت انقلاب اسلامی که شب و روز ما را فرا گرفته است، کمتوجه عبور کنیم. این انقلاب دارد با تمام ظالمان میجنگد، اما تو به انتظار نشستهای که امام زمان بیاید و همه ظالمان را از بین ببرد. بدان و آگاه باش که منتظران آقا امروزه با لبهایشان و جانهایشان در جبهه و پشت جبهه فریاد سر میدهند: یا مهدی ادرکنی».علیاکبر ملکی