برگی نانوشته از دوران سخت چذابه و عملیات والفجر ۸
بازدیدها: 10162
برگی نانوشته از دوران سخت چذابه و عملیات والفجر ۸
یکی از مهمترین اسناد تاریخی و مستند دفاع مقدس که کمتر به آن توجه شده، خاطرات رزمندگان گمنام دفاع مقدس در روستاها و شهرهای کوچکی است که در دوران دفاع حضور مؤثری داشتند و هیچ خبرنگار و نویسندهای به سراغ آنها نرفته است.
بخشی از خاطرات مرحوم پدرم از دوران دفاع مقدس را قبل از فوت ایشان در ششم خردادماه سال جاری، زمانی که در قید حیات بودند، برای انتشار آماده کردم اما به دلیل عدم رضایتشان از انتشار آنها محروم ماندم، خاطراتی که در هیچ جایی درج نشده است و برای اولین بار منتشر میشود. روز گذشته بخش اول این خاطرات مرور شد و امروز بخش دوم را با هم میخوانیم:
مرحوم حاج عباس ملکی در گفتوگو با ایکنا از خراسان رضوی با بیان اینکه زمان حضور در منطقه تنگه چذابه در سال ۶۰ و دوران عملیات والفجر ۸ که در آنها حضور داشتم، یکی از سختترین دوران دفاع مقدس بود، اظهار میکند: ۲۲ بهمن سال ۶۰ به ما اسلحه دادند و به منطقه بستان و چذابه برای اولین بار اعزام شدیم.
شهادت ۷ فرمانده در یک روز
وی با یاد کردن سختیهای بسیاری که منطقه چذابه داشت، میگوید: در منطقه چذابه گاهی اوقات تا زانو در ماسهها فرومیرفتیم و زمانی که در سنگر نشسته بودیم، بعد از گذشت دو ساعت، شنهای روان رزمندگانی را که در سنگر بودند، دفن میکرد و مجدد با بیرون آمدن از سنگر دوباره سنگر میکندیم. شبی که به منطقه چذابه اعزام شدیم، بعد از رسیدن به منطقه یکی از فرماندهان برایمان از سختیها گفت: «شب گذشته اکثر افرادی که در این سنگر بودند، به شهادت رسیدهاند و مراقب خودتان باشید.»
این پیرغلام اباعبدالله الحسین(ع) با اشاره به شهادت برخی از همشهریانش از جمله شهید باشتنی و جانباز شدن سیدابوالفضل حسینی در این منطقه میگوید: اولین بسیجی شهر سلطانآباد در آن دوران من بودم و شهید سیدرضا حسینی که نوجوانی دانشآموز بود، از سبزوار به منطقه اعزام شد و در زمانی که در منطقه عملیاتی بودم، خبر شهادتش را به ما اعلام کردند.
مرحوم ملکی درخصوص آخرین دیدارش با شهید باشتنی تصریح میکند: وقتی برای مرخصی به زادگاهم بازمیگشتم، در اهواز این شهید گرانقدر را زیارت کردم که با سیدابوالفضل حسینی در حال رفتن به سنگرهای ما بودند و بعد از رسیدن به سلطانآباد خبر شهادتش به ما اعلام شد.
حاج عباس با کمی مکث از تلخیهای دیگر منطقه چذابه به شهادت هفت فرمانده در یک روز اشاره و بیان میکند: با شلیک خمپارههای دشمن و عملیات هوایی عراق در یک روز، با شهادت فرمانده ما هفت فرمانده پشت سر هم تعیین شدند که همگی آن پس از مدتی در همان روز به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
اقامه نماز با پوتین
وقتی پدر از تلخیها و سختیهای دوران دفاع مقدس برایم میگوید و ادامه میدهد: دوران بسیار سختی را گذراندیم، برایم واژهها و کلمات، سنگینی و سختی که پدر آنها را با تمام وجودش لمس کرده را معنا نمیکنند، چرا که دیدن و وداع با پیکر قطعهقطعه شده همرزمان و همسنگرانش که هر روز با آنها در حال گفتن و خندیدن بوده و جوانانی که هزاران آرزوی بزرگ و کوچک در سر داشتند، برایش بسیار دردناک و طاقتفرسا بوده است و یا وقتی تعریف میکند که «یک هفته به دلیل آمادهباش، پوتین از پا در نیاوردیم و با تیم خود نماز خواندیم تا مبادا دشمن، سر همرزمان و همسنگرانمان را از تن جدا نکند»، با هیچ واژهای نمیتوان آن سختیها را به تصویر کشید.
وی درخصوص بازگشت برخی از همرزمانش از میدان نبرد بیان میکند: یکی از همشهریها، وقتی برای تماس تلفنی با خانواده به اهواز رفته بودیم، بعدها متوجه شدم منطقه را ترک کرده و با فروش کاپشن نظامیاش کرایه برگشت خودش را تامین کرده و به سلطان آباد برگشته بود و مادرم، خیرالنساء عزتی در این رابطه میگوید: وقتی همرزم پدر را دیدم، یاد عکسی افتادم که برادرم چند روز قبل از من گرفته بود و بلافاصله گفتم «حاج عباس شهید شده است، اگر شهید نشده باشد، امکان نداشت شما به تنهایی بازگردید.»
این رزمنده دوران دفاع مقدس میگوید: پیش این همسنگر همسرم رفتم و شروع کردم به گریه و زاری که واقعیت را برایم بگوید و عنوان کردم که تحمل دوری و سختیها را دارم شما واقعیت را بگویید و او بعد از اصرار و خواهش زیاد من قسم خورد و گفت: «من از جبهه فرار کردهام، چرا که تحمل دیدن جنازههای شهدا را در بخش امدادرسانی نداشتم و همسر شما دل بزرگی دارد که تحمل دیدن شهدا را در آن وضعیت دارد.»
پدر با کمی مکث ادامه میدهد: عملیات والفجر ۸ حدود ساعت ۲۲ شب ۲۲ بهمن آغاز شد و یک ساعت بعد اولین جنازه شهدا که غواصان بودند به پشت خط ارسال شدند.
وی با اشاره به نحوه شهادت برخی از غواصان که خطشکن عملیات و گلوله خورده بودند و یا گلویشان توسط عراقیها بریده شده بود، تصریح میکند: دست عراقیها سیمهایی وجود داشت که شهدای غواص بعد از بالا آمدن از آب سر آنها را بریده بودند.
استفاده عراقیها از تسلیحات شیمیایی
این رزمنده دوران دفاع مقدس با اشاره به طولانی بودن عملیات والفجر ۸ و سرنگونی بیش از ۷۰ هواپیمای عراقی توسط نیروهای ایرانی اضافه میکند: گاهی اوقات شاهد سرنگونی هواپیمای عراقی بودیم و خلبان هواپیما با چتر بیرون پریده و به اسارت ایرانیها درمیآمد.
حاج عباس کمی مکث میکند و با یاد از برخی از همرزمان شهیدش که در این عملیات شیمیایی شدند و برخی نیز به درجه رفیع شهادت نائل شدند، ادامه میدهد: بعد از استفاده عراق از تسلیحات شیمیایی، حدود یک هفته در منطقه حضور داشتیم و غذایی که برایمان ارسال میشد بستهبندی شده تا مبادا مواد شیمیایی از طریق غذا وارد بدنمان شود.
وقتی از پدرم درخصوص آمار شهدا سوال میکنم، میگوید: آمار دقیقی بهخاطر ندارم، اما همانقدر در ذهنم مانده که با ماشین پیکر مطهر شهدا را از خط مقدم به پشت جبهه میفرستادند و ما در آنجا پیکر آنان را با توجه به اسنادی که در جیب لباسشان بود و پلاکهایشان به مقصد شهرهای مختلف کشور بستهبندی میکردیم.
در کنار مزار پدر ایستادهایم و در حال قرائت فاتحه هستم که یکی از دوستان و همرزمان پدر را که در عکس دیدهام مشاهده و به سراغ او میروم.
عکس گروهی ۲۳ نفره
سیدمحسن حسینی، مسئول پرسنلی گردان خاتمالانبیاء در دوران دفاع مقدس با مرور خاطرات آن دوران درباره عکس گروهی ۲۳ نفره در دهه ۶۰ با مرحوم حاج عباس ملکی که در دشت آزادگان گرفته است، میگوید: در طرح لبیک به ندای رهبر کبیر انقلاب استقبال بسیار زیادی از مردم خراسان رضوی برای اعزام به جبهه انجام شد و ۲۳ نفر همزمان از روستای سلطانآباد در آن دوران به منطقه اعزام شدند که بسیاری از آنان در عکسها مشاهده میشوند.
وی با بیان اینکه از بهترین رزمندگان آن دوران در این گروه ۲۳ نفر حضور داشتند که برخی از آنان به درجه رفیع شهادت نائل شدند، اضافه میکند: بعد از گرفتن عکس گروهی برای اینکه همه اعضای گروه همزمان شهید نشوند و یا اتفاقی برای همه آنان همزمان رخ ندهد، آنها را به گروههای چهار نفره تقسیم کردیم و به مناطق مختلف جبههها اعزام شدند.
حسینی با اشاره به اینکه در عملیات خیبر در قسمت پشتیبانی حضور داشتم، با باز کردن رازهای سر به مهر دیگری از زندگی پدر میگوید: زمانی که برای طلبگی به مدرسه علمیه فصیحیه سبزوار رفتم یکی از افرادی که بخشی از هزینه تحصیل مرا تقبل کرده بود و از طریق مادر برایم کمک میفرستاد، مرحوم حاج عباس ملکی بود.
مسئول پرسنلی گردان خاتمالانبیاء در دوران دفاع مقدس عنوان میکند: به پدر گرامیتان افتخار کنید که نان حلال به شما داده است، او از مومنینی بود که با دادن خمس و زکاتش در وقت موعد در انجام اعمال دینی نیز مقید بود.
علیاکبر ملکی، خبرنگار ایکنای خراسان رضوی
انتهای پیام