✍علی اکبر ملکی

بچه که بودیم زمستان ها فرصتی بود برای استراحت کشاورزان و رسیدگی به کارهای متفرقه و شخصی.

برخی مردان روستای سلطان آباد به دلیل مشکلات مالی برای کار به شهرهای بزرگ می رفتند و تا فصل بهار و کاشت محصولات کشاورزی در شهرهای بزرگ کارگری می کردند.

از جمله مرحوم پدرم که به گفته خودش در ایام جوانی اش برای کارگری به تهران می رفت و مقنی چاه بود.

نزدیک ظهر و غروب اکثر روزهای زمستان در میدان گاهای سلطان آباد مرکز شهرستان خوشاب امروزی بسیاری از جوانان دور هم جمع می شدند و با تیله شیشه ای و ساچمه ای یا گردو و بجل(استخوان پای گوسفند) قمار می کردند.

بعضی ها که قمار باز نبودند با توپ ورزشی کوچک یا به روش بازی های محلی مثل کمربند بازی دور هم گروهی ورزش می کردند و یا تا آمدن گوسفندان از صحرا تماشاگر بازیگران بودند.

در آن زمان معنی قمار نمی دانستم ولی در کتاب های مدرسه نوشته بودند قمار حرام است و مرحوم پدرم هیچ وقت اجازه نداد نزدیکش شویم.

تیری ۵ ت یا ۱۰ تومان و یا…بارها در تیله بازی بزرگان به گوشم خورده بود و رد شدن اسکانس ها را گاهی می دیدم ولی معنی اش را به خوبی درک نمی کردم.

سر همین قل دادن تیله ها روی زمين و ضربه زدن به همدیگر بسیاری زندگی شان را باختند.

کودکان نیز از قافله تیله بازی و قمار عقب نمانده بودند و به جای پول در قمار در صورت باخت تیله های رنگی و شیشه ای پرداخت می کردند.

برنده کسی بود که بیشترین تیر می زد و تیله های بقیه را می برد.

به دلیل جو حاکم در روستا آرزویم در کودکی داشتن یک تیله آهنی بود.
از همونایی که می گفتند از چرخ های قطار در میارن!

در همان دوران کودکی زمانی که مرحوم پدرم به عنوان بسیجی برای دفاع از کشور به جبهه رفته بود. از فرصت استفاده کردم و به یکی از بستگان که مراقب ما بود سفارش تیله آهنی را دادم ولی او وعده داد و هیچ وقت نیاورد….

ادامه دارد…

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *