روایت مکتبخانههای قرآن قدیم تا مدارس امروز
بازدیدها: 10719
روایت مکتبخانههای قرآن قدیم تا مدارس امروز/ خاطرات استاد در خوشاب
روزگاری مکتبخانهها محل انس مؤمنین و کودکان با کلام خدا و آموزش خیل انبوهی از نوجوانانی بود تا در نبود مدارس در روستاها سواد قرآنی به کودکان میآموختند.
به گزارش بصیرت خوشاب به نقل از کانون خبرنگاران نبأ وابسته به خبرگزاری ایکنا، در بازخوانی خاطرات به معلم سراغ حجتالاسلام قاسم ملاها معروف به «شیخ قاسم» میرویم. معلم قرآنی که عمری در خدمت اسلام و قرآن در روستای سلطانآباد شهرستان خوشاب سپری کرده و در طی ۳۰ سال به هزاران نفر در سلطانآباد قرآن آموخته است. وی امروز پیشنماز مساجد شهرستان خوشاب است.
بازگشت طلبه مشهدی به روستا و ساخت مکتبخانه در گوشه اتاق
بعد از ورود به همراه خانواده به استقبالمان میآید و شروع میکند به بیان خاطرات شیرین آموزش قرآن در زمان مکتبداری. این استاد قرآن از سال ۱۳۴۰ و ایامی گفت که بعد از کسب علم و دانش طلبگی تازه از مشهد به سلطانآباد برگشته بود؛ در این دوران نه شغلی و نه زمین کشاورزی داشت.
به پیشنهاد مرحوم حجتالاسلام فلاحی از دوستان قدیمیاش مکتبخانه قرآن را در سلطانآباد دایر میکند و گوشهای از اطاق خانهشان را کلاس درس قرار میدهد و شروع به آموزش قرآن تا هم باقیات الصالحاتی باشد برای آخرت و هم تأمین معاشی برای حداقلهای زندگی امروزه باشد.
وی میگوید: در آن زمان عدهای ماهی ۲۰ ریال مزد میدادند و عدهای هم قرار میکردند در صورت یاددادن قرآن به فرزندشان ۳۰ مَن گندم (۹۰ کیلو گرم) بدهند که گاها تعدادی یاد نمیگرفتند و هیچ مزدهی هم پرداخت نمیشد. البته هدف ما پول نبود بلکه کسب رضایت خدا بود.
یادگیری و تلاوت قرآن کودک ۶ ساله
شیخ قاسم در بیان خاطرهای میگوید: یک روز کودکی را آوردند، حدود ۶ ساله و گفتند به وی قرآن یاد بده؛ طفل صغیر صبح که میآمد، میخوابید و بقیه که کلاسشان به آخر میرسید از خواب بلند میشد و میگفت استاد به من قرآن یاد بده. مطالب را برایش میگفتم، بدون آنکه بخواند میرفت و روز بعد دوباره میآمد و به همین نحو ماجرا هر روز ادامه مییافت. بعد از مدتی برای سنجش اطلاعاتش مطالبی را از وی سؤال کردم و با تعجب دیدم ذهن بسیار خوبی دارد و مطالب را به خوبی یاد گرفته است. یادم است ۴۰ روزه قرآن را یاد گرفت و ۳۰ جزء تلاوتش را کامل کرد. این کودک در حال حاضر از پرسنل یکی از ادارات دولتی است.
این استاد قرآن تصریح میکند: در آن زمان والدین برای کنترل و نگهداری فرزندانشان اجازه کامل داده بودند تا ما آنها را گاهی تنبیه کنیم. من طی تجربیاتم در دوران معلمی مطمئن شدم که این روش اشتباه است چون امکان آسیب رساندن به بچهها وجود دارد. یادم میآید یکی از قرآنآموزان را یک بار به علت آماده نکردن تکالیفش کمی تنبیه کردم، ناراحت شده بود، در همین حین یکی از نوجوانان به دوستش گفت: ناراحت نباش، آخوند تنبیه شده معلم شده، ما هم باید تنبیه شویم تا استاد شویم و ناگهان همه شروع کردند به خندیدن و آن کودک نیز به خنده افتاد.
تعیین زمان با نور آفتاب
زهرا عزتی یکی از شاگردان استاد میگوید: در آن زمان که هنوز ساعت به روستای ما نیامده بود در گوشهای از سقف اتاق سوراخی وجود داشت که با رسیدن نور خورشید به وسط آسمان ظهر را نشان میداد و ما به خانه میرفتیم و دوباره باز میگشتیم. عصر هنگام نیز با نزدیک شدن به غروب خورشید کلاس آن روز به پایان میرسید.
شیخ قاسم در ادامه میافزاید: اوایل کارم تا حدود ۱ سال کلاسهای قرآن روزانه بود و هر روز برگزار میشد، ولی بعد از تعطیلی مکتبخانهها توسط دولت و رفتن بچهها به مدرسه، کلاسهای قرآن در تابستان برگزار میکردیم و از فرصت تعطیلی ۳ ماه تابستان به صورت مفید استفاده میشد.
محرومیت روستاها از حضور روحانیان
حجتالاسلام ملاها با نقل خاطرهای از آیتاللهالعظمی فاضل لنکرانی، گفت: زمانی برای جلسهای ما را به قم دعوت کرده بودند و به نمایندگی از روحانیان منطقه سلطانآباد آن زمان در جلسه حاضر شدم. بعد از ورود به دنبال جا میگشتم دیدم، پیرمردی نورانی گفت: حاجی بیا اینجا بنشین. از من سؤال کرد از کجا آمدهای؟ گفتم از خراسان رضوی. گفت: میدانم از خراسان آمدهای از کجای خراسان؛ وضعیت روحانیت در آن جا چگونه است؟ شروع کردم به درد و دل تمام مشکلات روحانیت منطقه را بیان کردم که ۱۰ روحانی هستیم و ۶۰ روستای بدون روحانی نیز داریم.
صحبتهایم که تمام شد، شروع کردند به گریه کردن. گفتم: آقا ببخشید من جسارتی نکردم و چیزی نگفتم که ناراحت شدید. گفت: ای دریغا ما اینجا در قم هزاران طلبه داریم و روستاهایی هستند که محروم از روحانی هستند! این استاد قرآن با بیان اینکه هر چه داریم از برکت قرآن و لطف خداست، تصریح کرد: ما اول کار هیچچیز نداشتیم بعدها با تبلیغ روحانیان محل، تدریس قرآنآموزی و برکت و عنایت خدا به این جا رسیدهایم.
همسر این معلم قرآنی میگوید: طی این سالها از حضور قرآنآموزان در این خانه لذت میبردم و حتی خودم از بچههای کوچک پرستاری و مراقبت میکردم، این روزها که بچهها نیستند اذیت میشوم و دوست دارم دوباره مکتبخانه راه بیفتد و دوباره نوای دلانگیز صوت کودکان در خانه طنینانداز شود.
به سراغ یکی از شاگردان مکتبخانههای قرآن میروم. دفتر خاطراتش را ورق
میزند و میگوید: حدودا ۵ ساله بودم که مادر بزرگم مرا به پشتش میبست و
صبحها به مکتبخانه میبرد. بخاریهایی داشتیم که آتش آن با کود حیوانی
روشن میشد و خانه را گرم میکرد.
وی درباره تدریس معلمش قاسم ملاها اظهار میکند: استاد هر روز معمولا درس جدید میداد و درسهای قبل را به مرور از تعدادی از بچهها سؤال میکرد. دختر و پسر از کوچک و بزرگ با هم بودیم، جزء ۳۰ معروف به عم جزء به روش استاد که تمام می کردیم بر میگشتیم به اول قرآن و از سوره بقره تلاوت قرآن شروع میکردیم. این یادگیری معمولا برای روانخوانی و قرآئت کامل تا یکسال طول میکشید. عدهای هم به دلیل کم ذهن بودن و بازیگوشی تا آخر سال همان جزء ۳۰ را میخواندند. مزد این یک سال ۳۰ مَن گندمی بود که پدر و مادرها معمولا هدیه میدادند. بعضیها هم که توان مالی نداشتند صلواتی آموزش میدیدند.
وی میگوید: حدود یکسال مکتبخانه رفتم که به علت رونق گرفتن تنها مدرسه
روستا به نام عطار که چند دانشآموز بیشتر نداشت ما را به دستور دولت شاه
ما را به زور به مدرسه بردند و من را نیز در کلاس دوم ثبتنام کردند. در
آن زمان فقط ۲ مکتبخانه در سلطانآباد وجود داشت، یکی مکتبخانه مرحوم
کربلایی میرزا، معروف به مار میرزا با استادی مادر کربلایی و مکتبخانه
مرحوم کربلایی خیرالنساء که معروف بود به مرصی که استاد مسلط و دارای
اقتدار در زمینه قرآن و آموزش کودکان بود. همه از او حساب میبردند، وی
همیشه مرا به خاطر از دست دادن پدرم در کودکی دوست داشت و بیش از دیگران به
من محبت میکرد.
یکی دیگر از بانوان مکتب رفته که امروز سوادش در حد خواندن قرآن است و جایی که نمیتواند حروف فارسی را بخواند میکند؛ اظهار میکند: صبح از طلوع آفتاب تا غروب میرفتیم سر کلاس و تا نزدیکی شب آنجا بودیم. از خانه که بیرون میرفتیم با خودمان کمی قره قورت یا نان و کمه میبردیم. ظهر که میشد فقط میتوانستیم برای نهار به خانه برگردیم و بعد از نهار به علت خستگی و طولانی بودن کلاسها در خانه استاد ساعتی میخوابیدیم.