هر 2 به فاصله یک روز مهمان آسمان شدند

شهید نامنی

پای گفتگوی پدر شهیدان نامنی

بازدیدها: 230

پای صحبت ها و خاطرات پدر شهیدان جعفر و مهدی نامنی هر 2 به فاصله یک روز مهمان آسمان شدند

علی اکبر ملکی- سن و سالی از او گذشته و وقتی برای گفت وگو درباره فرزندان شهیدش به سراغش می روم، با مهربانی از من استقبال می کند. او شبیه همه پدربزرگ های دوست داشتنی این سرزمین است وقرار است امروز از جعفر و مهدی دو فرزند شهیدش که به فاصله یک روز از هم به شهادت رسیده اند، برایم بگوید. حاج یدا… نامنی پدر شهیدان جعفر و مهدی نامنی است که همسرش نیز سال ها قبل به رحمت خدا رفته است. 33 سال از پرواز دو فرزندش گذشته و حالا او مانده و خاطراتی که با یادآوری آن ها گاهی لبخند دلنشینی روی لب هایش می نشیند و گاهی هم بغض و دلتنگی به سراغش می آید.
 او  صورت همیشه خندان جعفر را به یاد دارد، آه حسرتی می کشد و می گوید: «آن روزها کاش می توانستم همراه فرزندانم در جبهه ها حاضر شوم  اما امکانش برایم فراهم نشد. امیدوارم خداوند همین که توانستم دو فرزندم را برای یاری راهش تشویق کنم، از من و همسرم قبول کند. جعفر تیرماه 1345 در تهران به دنیا آمد، آن موقع ما در تهران زندگی می کردیم. پس از اتمام دوره ابتدایی جعفر  به سبزوار آ‌مدیم. در 14 سالگی عضو فعال بسیج شد و در سال 61 برای اولین بار به جبهه رفت.  او آن قدر عاشق جبهه شده بود که تا هنگام شهادت 9 بار به جبهه اعزام شد  و در چهارمین نوبت از ناحیه پا مجروح شد.» با پایان دبیرستان که برخی زمان هایش را در جبهه بود، موفق شد در رشته فرهنگ و ادب دیپلم بگیرد و در کنکور سراسری در دانشگاه تربیت معلم شهید باهنر دامغان در رشته پرورشی قبول شود. طبق آن چه همرزمانش می گویند دوران دانشجویی جعفر دوران کمال‌جویی و آرمان خواهی اش بود.
همان طور که پدرش می گوید: یکی از ویژگی‌های خاص جعفر چهره همیشه خندانش بود که در بین دوستانش باعث رفع ناراحتی و غم‌ها بود و همیشه سعی داشت اگر غم و غصه‌ای در کسی هست آن را برطرف کند.
پدر شهید می گوید: اوایل انقلاب که در تهران بودیم، جعفرحدودا 13ساله بود که همراه بچه‌های محل به مسجد امام حسین(ع) محله نظام‌آباد می‌رفت و شعارهایی را روی دیوارها می نوشتند. زمانی که امام آمدند و انقلاب پیروز شد، جعفر سه نوبت حفاظت از بیت امام در جماران را برعهده گرفت. همین عشق و شور او به اهداف و آرمان هایش، او را فرزند امام و جبهه کرده بود و سرانجام سال 65 در عملیات کربلای 5 در شلمچه به آرزویش رسید و مزد تلاش و ایثار و فداکاری‌اش را گرفت.
می گوید جعفر نمونه بود و از سال شصت و یک، 9 بار جبهه رفت و همیشه سفارش می کرد برادرش مهدی نیز راه او را ادامه بدهد که همین طور هم شد.   پدر شهیدان درباره حضور مهدی در جبهه این طور می گوید: جعفر در یکی از نامه هایش برای مهدی نوشته بود، اگر می خواهی به جبهه بیایی الان وقت آمدن است. مهدی هم بعد از دریافت رضایت من و مادرش، به جبهه اعزام شد. مهدی تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده و سپس به سراغ مکانیکی رفته بود.
 شهادت به فاصله یک روز ، تدفین به فاصله یک هفته
وقتی از او درباره شهادت فرزندانش سوال می کنم خیلی تلاش می کند جلوی بغضش را بگیرد و استوار باشد ولی اشک هایش سرازیر می شود و ادامه می‌دهد:   فرزندانم جعفر و مهدی با فاصله یک روز در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسیدند، ابتدا  جعفر شهید شد و پیکر مطهرش را در سبزوار تدفین کردیم و بعد از یک هفته با آرام شدن منطقه عملیاتی، پیکر مهدی را به دلیل این که از نیروهای عملیات بود و نتوانسته بودند از زیر آتش دشمن خارجش کنند با کمک نیروهای امدادی به عقب آوردند و در کنار برادر شهیدش جعفر در مزار شهدای سبزوار به خاک سپردیم.
یک کاپشن، یک مفاتیح
آقای نامنی در میان خاطراتی که برایم تعریف می کند گاهی مکث می کند، انگار می خواهد خاطرات آن سال ها را در ذهنش جست وجو کند. می گوید: زمانی که جعفر در دامغان مشغول تحصیل در دانشگاه تربیت معلم بود، وقتی اولین حقوق خود را دریافت کرد با پول آن  یک کتاب مفاتیح الجنان و کتابی از آیت ا… دستغیب برای من و برای برادر کوچک تر خودش کاظم هم یک کاپشن خرید.
جعفر از جبهه فرار کرد؟
پدر شهید یکی از خاطراتش درباره مجروح شدن جعفر را این گونه نقل می کند: نوبت چهارمی که جعفر به جبهه اعزام شده بود، برایم خبر آوردند که جعفر از جبهه فرار کرده است. باور نمی کردم چون پسرم را می شناختم و او با هدف به جبهه رفته بود نه با زور.    در عین حال در جواب گفتم اگر فرار کرده باشد خودم ادبش می کنم.  بنابراین خودم به منطقه رفتم ولی از او خبری نبود و بعد از چند روز جست وجو خبرآوردند جعفر در یکی از  بیمارستان ها بستری شده است. وقتی پیش او رفتم ، دیدم پسرم از یک پا مجروح شده بود و حتی نمی توانست درست راه برود، او را بوسیدم و واقعا از دیدنش  خیلی خوشحال شدم.
من و دلتنگی هایم
 از پدر شهیدان نامنی وقتی می پرسم چقدر دلتنگ فرزندانت  می شوی می گوید: خیلی زیاد. اصلا مگر می‌شود پدر یا مادری دلش برای بچه هایش تنگ نشود؟بعضی شب ها خوابشان را می بینم و وقتی هم سر مزارشان می روم برایشان قرآن، زیارت عاشورا و دعای توسل می‌خوانم.
روایت رفیق
احمد شادان از همکلاسی های شهید جعفر نامنی در دبیرستان فقیه سبزواری است که در این جمع ما را همراهی می کند. این معلم بازنشسته که هنوز لهجه تهرانی و چهره خندان جعفر را به خاطر دارد، می گوید: اگر او امروز بین ما حضور داشت، مانند من معلمی بازنشسته بود ولی راهی را انتخاب کرد که تا آخر دنیا همیشه زنده و راهش پررهرو است.   احمد می گوید: او شاگرد زرنگی بود که به همراه دوستش شهید حسین نامنی در بیشتر اعزام ها با هم بودند و زندگی شان را وقف جبهه کرده بودند و در آخر نیز به آرزوی دیرین خودشان یعنی شهادت نایل شدند. او   شهید حسین نامنی (دوست و همرزم شهید جعفر نامنی) را مشوق اصلی جعفر برای رفتن به جبهه می داند و ادامه می دهد: حسین به دلیل این که از همرزمان شهید کاوه بود، با وجود جثه ریز و کوچکش، بسیار زیرک و باهوش و دارای اراده ای قوی  بود و جعفر نیز از او آموخته بود که میدان جهاد، عرصه آمادگی و اراده است. این دو  رفیق صمیمی در بخش تخریب لشکر 5 نصر مدتی را با هم بودند. این دوست شهید با کمی مکث درباره خاطرات شیرینش با شهیدان نامنی می گوید:  جعفر و مهدی دو جوان الگو و نمونه و چراغ محله بودند و هستند و جا دارد از مرحوم مادرشان یاد کنم که چنین دسته گل هایی را تقدیم اسلام و وطن کردند.
در بخشی از وصیت نامه شهید جعفر نامنی نوشته شده است: امروز برای رسیدن به ساحل نجات باید بر کشتی جهاد سوار شد.
 

jpgfile_20283_231350_637135305722154847.jpg
jpgfile_20283_231350_637135305725345185.jpg
jpgfile_20283_231350_637135305726855177.jpg
jpgfile_20283_231350_637135305731665411.jpg

منبع : روزنامه خراسان رضوی

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *